کد مطلب:148755 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:161

غارت اموال و اسیر کردن کاروانیان
بعد از این كه حسین (ع) به قتل رسید، سربازان سپاه بین النهرین برای غارت اموال كاروان حسین (ع) حمله ور شدند. آن غارت، بر طبق نص احكام دین در آن دوره صورت گرفت و آن قدر احكام نافذ بود كه عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین جلوی آن را نگرفت. زیرا حسین (ع) بر طبق استنباط یزید بن معاویه خلیفه وقت، و نیز بر طبق نظریه حاكم عراقین و خود عمر بن سعد مردی بود كه بر خلیفه زمان خروج كرد و یك چنان مرد باید خونش ریخته شود و اموالش از طرف مسلمین به غارت برود و زن و فرزندانش اسیر شوند و آن ها را چون بردگان بفروشند. ما نمی دانیم كه آیا عمر بن سعد در باطن با غارت كاروان حسین (ع) موافق بود یا نه؟ اما اگر موافق نبود نمی توانست كه از غارت آن كاروان ممانعت كند زیرا ممانعت از غارت كاروان بر خلاف احكام بود و از آن گذشته عمر بن سعد را نزد حاكم عراقین مظنون به طرفداری از حسین (ع) جلوه می داد و لذا اگر در باطن خواهان جلوگیری از غارت بود، نمی توانست دستور ممانعت را صادر نماید. می دانیم كه حسین مردی با بضاعت بود بدون این كه ثروتمند باشد و در كاروان او اشیای قیمتی یافت می شد. سربازان سپاه بعد از این كه شروع به غارت كردند به زن ها گفتند اگر می خواهید گوش های شما را برای به دست آوردن گوشواره پاره نكنیم و پاهای شما را برای به دست آوردن خلخال قطع ننمائیم هر چه گوشواره و خلخال


جواهر دیگر دارید بدهید و زن ها نیز هر چه جواهر داشتند دادند. در بعضی از روایات دیده می شود كه سربازان سپاه بین النهرین بعد از این كه برای غارت حمله ور شدند خیمه ها را آتش زدند و این موضوع عقلانی نیست زیرا اگر غارتگران خیمه های كاروان حسین (ع) را آتش می زدند آن چه در خیمه ها بود می سوخت و آن ها از یغما محروم میگردیدند. پس خیمه ها قبل از غارت، سوزانیده نشد و بعد از غارت هم سوزانیدن خیمه ها غیر عادی است چون یك خیمه، برای یك سرباز عرب در آن موقع، به خصوص اگر خیمه گرانبها بود یك غنیمت جالب توجه محسوب می شد و او می توانست خیمه را تصاحب كند نه این كه آن را بسوزاند؟ آیا می توان گفت كه سوختن خیمه ها من غیر عمد بوده و هنگام چپاول آتش طبخ غذا به یكی از خیمه ها افتاده و آن را آتش زده و حریق به خیمه های دیگر سرایت كرده و چون همه در فكر غارت بودند و كسی در فكر خاموش كردن حریق نبود، آیا می توان فرض كرد كه زن ها برای این كه اموال كاروان به دست غارتگران نیفتد، خود حریق بوجود آوردند و ترجیح دادند كه اموال آن ها بسوزد اما به دست غارتگران نیفتد. اگر سربازان سپاه بین النهرین، به عمد، خیمه ها را آتش زده باشند لازمه اش این بود كه مشعل های افروخته داشته باشند. چون در آن موقع افروختن آتش مشكل بود و پدران ما حتی تا نیمه دوم قرن هیجدهم میلادی كبریت برای افروختن آتش نداشتند و با آتش زنه كه یك قطعه سنگ چخماق و یك قطعه فولاد و مقداری قو بود آتش می افروختند و با قدری قو، كه از جرقه برخورد پولاد به سنگ آتش می گیرد نمی توان حریق ایجاد كرد و باید با آن آتش كوچك، آتشی بزرگتر افروخت تا این كه بدان وسیله بتوان حریق بوجود آورد.

در هر حال بعد از این كه اموال كاروان را بتاراج بردند و به روایت فوق كه از نظر منطقی ضعیف است خیمه ها را آتش زدند زن ها و فرزندان را اسیر نمودند و در آن موقع آفتاب روز جمعه دهم محرم غروب كرد و شب فرود آمد. حال زن ها و اطفال كاروان حسین (ع) در آن شب، معلوم است چگونه بود. آن ها در بامداد آن روز، همه چیز داشتند و دارای سرپرست بودند و با احترام می زیستند و بعد از این كه شب فرود آمد تمام مران خود را از دست داده بودند و اموالشان به غارت رفت بود و بایستی بر زمین خشك بنشینند و بر همان زمین خشك بخوابند. در بین اسیران هیچ كس نمی دانست كه در آینده چه بر سرش خواهد آمد و او را به كجا خواهند برد و در كدام بازار برده فروشی خواهند فروخت. آن شب اطفال به مناسبت فاجعه های آن روز، و غارت كاروان، گرسنگی را فراموش كردند و نتوانستند چیزی بخورند اما از روز بعد، از مادران خود غذا می خواستند و مادران چیزی نداشتند كه به اطفال بدهند اطفال آن شب در دامان مادران خوابیدند ولی زن ها نمی توانستند بر زمین خشك صحرا بخوابند زیرا در تمام عمر عادت كرده بودند كه هنگام خواب، در بستر، استراحت كنند و آن كه یك عمر در بستر خوابیده نمی تواند بر زمین خشك صحرا بخوابد. رفتاری كه در آن موقع اعراب با اسیران می كردند بدتر از رفتاری بود كه در قرن هفدهم و هیجدهم و نوزدهم میلادی سوداگران (آبنوس)


یعنی برده فروشان با برده های سیاه افریقائی می كردند. چون آن ها كه سیاه پوستان را از افریقا می ربودند یا می خریدند و با كشتی به امریكا می بردند كه در آن جا می دانستند كه اگر سیاه پوست بعد از ورود به آمریكا لاغر و ضعیف باشد، خریده نمی شود و لذا در راه به سیاه پوستان غذا می دادند و سیرآبشان می كردند كه بعد از ورود به آمریكا نحیف و ضعیف نباشند. اما اعراب بعد از این كه به طور دسته جمع، مالك یك عده اسیر می شدند به آن ها توجه نمی كردند چون می دانستند كه مالك هیچ یك از آن بردگان به طور خصوصی نیستند بلكه آن بردگان باید در بازار فروخته شوند و بعد از آن كه یك پنجم از بهای بردگان برای سهم خلیفه كنار گذاشته شد چهار پنجم دیگر بین آن ها تقسیم شود. از آن چهار پنجم هم مبلغی برای حق صاحبان بازار برده فروشی كاسته می شد. اسیرانی كه به طور دسته جمعی به یك عده تعلق می گرفتند اعتباری برای غذا نداشتند و كسی خود را مسئول تغذیه آن ها نمی دانست تصور می شود آنچه سبب گردید كه در روزهای بعد اسیران از گرسنگی از پا درنیامدند این بود كه قبل از این كه كاروان حسین (ع) مورد غارت قرار بگیرد زن ها توانسته بودند كه مقداری وجه نقد را كه در كاروان بود پنهان كنند و آن وجه به دست غارتگران نیفتاد و بعد از این كه اسیران به یك قریه می رسیدند زن ها می رفتند و برای اطفال و خودشان خواربار خریداری می كردند و با این كه سپاهیان می دیدند كه زن ها به قریه می روند و خواربار خریداری می كنند درصدد كنجكاوی برنمی آمدند تا این كه بدانند زن ها از كجا پول به دست می آورند و صرف خرید خواربار می نمایند.

باید این را دانست كه اسیران را با سپاه حركت ندادند و حركت دادن اسیران با سپاه ضروری نبود و جز این كه باعث تاخیر حركت سپاه می گردید نتیجه دیگر نداشت. عمر بن سعد بعد از كشته شدن حسین (ع) شتاب داشت كه زودتر به مقر حكومت خود برود و اول گزارش به انجام رسانیدن ماموریت خود را به حاكم عراقین بدهد و آن گاه راه ایران را در پیش بگیرد چون به طوری كه گفتیم او را حاكم راقس (ری) كرده بودند. از لزوم سرعت بازگشت ابن سعد گذشته ضرورت نداشت كه اسیران را با سپاه حركت بدهند. اسیران عده ای زن و كودك خردسال و بزرگتر بودند و بین آن ها مردی غیر از علی بن الحسین (زین العابدین) وجود نداشت كه او هم بر اثر بیماری، خیلی ضعیف می نمود. اسیران نه می توانستند بر سپاهیان بشورند و نه می توانستند بگریزند و ضروری نبود كه یك سپاه را مستحفظ آن ها بكنند و برای حفاظت آن ها عده ای از سواران كافی بود و در جنگ های بزرگ نیمه اول این قرن كه گاهی بیش از صدها هزار نفر اسیر می شدند یا این كه تمام اسیران مرد بودند برای حفاظت آنها عده ای معدود از سربازان را می گماشتند و هرگز پیش نیامد كه یك سپاه را مامور حفاظت اسیران نمایند و در گذشته نیز یك سپاه را مامور حفظ اسیران نمی كردند. سپاه بین النهرین بعد از این كه از كربلا مراجعت كرد عده ای سر بریده با خود حمل نمود. سر حسین (ع) را بعد از این كه از بدنش جدا كردند به طوری كه گفتیم بر نیزه زدند برای این كه همه آن سر را ببینند. در بعضی از آثار مورخین متأثر دیده شد كه سرهای بریده را پیوسته مقابل چشم اسیران قرار می دادند


و آنها، سرهای عزیزان خود را بر نیزه می دیدند. اما واقعیت این است كه نمی توانستند سرهای بریده را بر نیزه حمل كنند زیرا حمل سر بریده بر نوك نیزه برای سواری كه آن را حمل می كرد دشوار بود. سر بریده را اعراب بادیه درون كیسه یا توبره حمل می كردند تا این كه حمل آن آسان باشد و فقط هنگامی سر را بر نیزه می زدند و آن را بلند نگاه می داشتند كه می خواستند سر بریده را به جلوه درآورند و به نظر مردم برسانند و در راه پیمائی، سر بریده پیوسته درون كیسه یا توبره حمل می شد چون گفتیم كه حمل آن در نوك نیزه دشوار بود و از سرعت حركت سواری كه آن را حمل می كرد می كاست و اگر یك پیاده، سر بریده را بر نوك نیزه حمل می نمود بیش از سوار برای حمل آن دچار زحمت می شد در صورتی كه حمل سر بریده در یك كیسه یا توبره آسان بود. از مسئله اشكال حمل سر بریده، بر نوك نیزه گذشته مسئله تغییر وضع سرها بود و آن هائی كه سری را حمل می كردند در موقع راه پیمایی آن را بر نوك نیزه مقابل آفتاب حمل نمی نمود برای این كه آفتاب، وضع سر را تغییر می داد و آن كس كه یك سر بریده را حمل می نمود می كوشید تا آنجا كه ممكن است با سرعت حركت كند كه زودتر خود را به مقصد برساند و حتی القوه در حفظ سر، از لحاظ این كه وضع آن تغییر نكند، می كوشید و سر را مقابل آفتاب قرار نمی داد تا این كه شكل آن تغییر كند. این هم دلیل دیگری است كه نشان می دهد كه سرهای بریده بر سر نیزه حمل نمی شد بلكه آن ها را درون كیسه یا توبره حمل می كرده اند و بعضی از مورخین قرن دوم و سوم و چهارم هجری نیز این موضوع را ذكر كرده اند و آن ها نگفته اند كه سرهای بریده، بر سر نیزه، مقابل چشم اسیران قرار داده می شد با این كه آنها سر بریده عزیزان خود را ببینند. به نظر می رسد كه سرهای بریده با سپاه بین النهرین حمل شده باشد و اسیران را عقب سپاه حركت داده اند و حتی ممكن است كه حاملان سرها، زودتر از سپاه بین النهرین خود را به (كوفه) رسانیده تا این كه سرها و بخصوص سر حسین (ع) را بدون این كه تغییر بكند به حاكم عراقین نشان بدهند. یكی از روایات كه موید این فرض می باشد این است كه حامل سر حسین (ع) هنگامی به كوفه رسید كه از نیمه شب گذشته بود. وی بایستی نامه عمر بن سعد فرمانده سپاه را به حاكم عراقین تسلیم كند و سر حسین (ع) را هم به وی نشان بدهد. اما وقتی به كوفه رسید دانست كه نمی توان در آن موقع به دارالحكومه رفت و نامه عمر بن سعد را به حاكم عراقین تسلیم كرد زیرا حاكم خواب است و بایستی فردا هنگام طلوع فجر كه حاكم برای نماز خواندن از خواب بیدار می شود به دارالحكومه برود و نامه عمر بن سعد را تسلیم كند و سر را نشان بدهد. چون تا طلوع فجر چند ساعت، وقت بود به خانه خود رفت تا آن چند ساعت را استراحت كند و كیسه یا توبره حاوی سر حسین (ع) را در اطاقی مجاور اطاقی كه در آن بایستی بخوابد نهاد و قبل از این كه بخوابد، بزنش گفت در اولین طلیعه فجر مرا از خواب بیدار كن كه باید قبل از طلوع آفتاب در دارالحكومه باشم. آن گاه خوابید و بعد از ساعتی زنش او را از خواب بیدار كرد و گفت برخیز، روز دمیده است. آن مرد كه به قدر كافی نخوابیده بود با زحمت چشم ها را گشود


و مشاهده نمود كه خانه روشن است و برخاست و از اطاق خارج شد و آسمان را پر از ستاره دید و به زنش گفت هوا طوری روشن است كه من تصور كردم تو مرا دیر از خواب بیدار كرده ای و آفتاب دمیده ولی اكنون می بینم كه آسمان پر از ستاره می باشد و آن گاه صدائی شنید زن هم از شنیدن آن صدا حیرت كرد و گفت مثل این است كه صدا از این اطاق می آید. مرد و زن وارد اطاقی كه سر حسین (ع) در آن جا درون كیسه یا توبره قرار گرفته بود شدند. زن تا آن موقع نمی دانست دورن كیسه یا توبره ای كه شوهرش در آن نهاده یك سر بریده وجود دارد. بعد از ورود به اطاق مشاهده كرد از روزنه های كیسه یا توبره نوری آن چنان قوی به خارج می تابد كه چشم قادر به نظر انداختن به آن نیست و آن نور تمام خانه را مانند این كه آفتاب دمیده بود روشن كرده است و از دورن كیسه یا توبره آیات قرآن به گوش می رسد. زن از مرد پرسید در این كیسه یا (توبره) چیست كه این طور، نور، از آن ساطع می شود و آیات قرآن را تلاوت می نماید. مرد گفت در این كیسه یا توبره سر بریده حسین بن علی (ع) می باشد كه من مامورم آن را به حاكم عراقین نشان بدهم. زن شوهر را مورد نكوهش قرار داد كه چرا آن ماموریت را بر عهده گرفته و مرد گفت چاره ای نداشتم زیرا عمر بن سعد به من گفت كه باید با سرعت خود را به كوفه برسانم و سر حسین (ع) را به عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین نشان بدهم كه او یقین حاصل كند كه حسین (ع) كشته شده است. مردی وقتی فهمید كه هنوز فجر ندمیده و نوری كه خانه را روشن كرد از آن سر بریده است ظرفی بزرگ واژگون، بر روی آن سر نهاد تا این كه روشنائی به خارج نتابد و صدای تلاوت قرآن به گوش او نرسد و مانع از خوابیدنش نشود و بعد از این كه فجر دمید سر حسین (ع) را با نامه عمر بن سعد به دارالحكومه برد در این روایت موضوع نورانی شدن خانه و تلاوت آیات قرآن مربوط به عقاید مذهبی است و به طوری كه گفتیم در تمام مذاهب از جمله مذهب مسیحیان هست ولی قسمت تاریخی روایت نشان می دهد كه عمر بن سعد سر بریده حسین (ع) را قبل از این كه خود او به كوفه مراجعت نماید به آن شهر فرستاد تا این كه حاكم عراقین زودتر آن سر را ببیند و سر، بدون تغییر شكل به نظرش برسد عمر بن سعد برای این كه سرهای دیگر را به نظر عبیدالله بن زیاد برساند شتاب نداشته است و فقط سر حسین (ع) را زودتر فرستاد چون می دانست كه ماموریت اصلی او دستگیری یا كشتن حسین (ع) بود.